زیباترین اشعار حافظ (19)

in #hafez7 years ago

  ای دریغا مرهمی 

 سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی 

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی   

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو 

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی   

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت 

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی   

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل 

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی   

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست 

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی   

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست 

ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی  

 آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست 

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی   

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم 

کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی   

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق 

کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی